بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

قدرت

زن پشتش را به مرد کرد و خوابید . مرد با دست محکم صورت زن را به طرف خودش کرد و گفت : بعد از ده روز می گویی نه ؟ و زن گفت حوصله اش را ندارم .

چراغ خواب کوچکی روشن بود .

مرد عصبانی شد و سیلی محکمی به صورت زن زد . زن خودش را جمع کرد و ناخود آگاه دستش را بسمت صورتش برد .

مرد زن را رها نکرد و همین طور او را زیر مشت و لگد گرفت . حالا صدای ناله زن بلند شده بود . گریه می کرد . و مرد همچنان حرف می زد و زن را کتک می زد .

مرد دیگر خسته شده بود . و زن مچاله گوشه تخت افتاده بود . عقل مرد رفته بود جای دیگرش و فقط با آن فکر می کرد . و تا کام خود را نگرفت زن را رها نکرد .

ساعت از چهار گذشت و بالاخره چراغ خاموش شد .

صبح که بیدار شد ، فکر کرد زن هنوز قهر است . تکانش داد . زن همانطور مانده بود و بدنش سرد سرد .زن مرده بود .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد