بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

آتش بدون دود

این رویاهای یک زن بیست و هشت ساله نیست . رویاهای دخترک هشت + بیست ساله ای است که هم هشت ساله  بیست ساله و بیست و هشت ساله است . 

خواستم که تو هم باشی . من و تو . جایی دور .این بار روی زمین . ناکجاآبادی که مثل بهشت است گو خود بهشت است . من به تو رای می دهم و تو به خودت . تو خان می شوی و من زن خان .  

تو شبها کتاب می نویسی و من نوشته هایت را باز نویسی می کنم با کامپیوتری که داریم . 

دوستانمان کم کم خبردار می شوند و می آیند جایی که ما هستیم .و ما تنهاییم با تنهایان دیگر . 

ما ته دلهایمان شادی عجیب و پایان ناپذیری هست که نمی توانم توصیفش کنم . طوری که دل آدمی همیشه لبریز خوشبختی است .  

خیلی فکرهای دیگری هم داشتم اما یادم رفته .

آتش بدون دود نام کتابی از نادر ابراهیمی است . 

خوب شد کسی من را توی کتابخانه ندید وقتی گالان کشته شد و وقتی سولماز فهمید شوهرش کشته شده . نمی دانم چرا اینگونه سخت با آدمهای توی داستان درگیر می شوم .

نظرات 3 + ارسال نظر
نم نم چهارشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 15:50 http://namnam.ir

وقتی آدم پاک باشه... خیلی چیزها درگیرش می‌کنه

اکرم پنج‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 16:24

دروغ گفتن هم حدی دارد
راستش
عاشق نشده ام هرگز
مزه ی شکلات می دهد؟
یا گریه؟
یا دلشوره های مدام؟

اطلسی شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 20:47 http://www.atlasihaa.com

بنویس بنویس عزیز دلم عشق گفتن و گفتن می خواهد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد