ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
این رویاهای یک زن بیست و هشت ساله نیست . رویاهای دخترک هشت + بیست ساله ای است که هم هشت ساله بیست ساله و بیست و هشت ساله است .
خواستم که تو هم باشی . من و تو . جایی دور .این بار روی زمین . ناکجاآبادی که مثل بهشت است گو خود بهشت است . من به تو رای می دهم و تو به خودت . تو خان می شوی و من زن خان .
تو شبها کتاب می نویسی و من نوشته هایت را باز نویسی می کنم با کامپیوتری که داریم .
دوستانمان کم کم خبردار می شوند و می آیند جایی که ما هستیم .و ما تنهاییم با تنهایان دیگر .
ما ته دلهایمان شادی عجیب و پایان ناپذیری هست که نمی توانم توصیفش کنم . طوری که دل آدمی همیشه لبریز خوشبختی است .
خیلی فکرهای دیگری هم داشتم اما یادم رفته .
آتش بدون دود نام کتابی از نادر ابراهیمی است .
خوب شد کسی من را توی کتابخانه ندید وقتی گالان کشته شد و وقتی سولماز فهمید شوهرش کشته شده . نمی دانم چرا اینگونه سخت با آدمهای توی داستان درگیر می شوم .
وقتی آدم پاک باشه... خیلی چیزها درگیرش میکنه
دروغ گفتن هم حدی دارد
راستش
عاشق نشده ام هرگز
مزه ی شکلات می دهد؟
یا گریه؟
یا دلشوره های مدام؟
بنویس بنویس عزیز دلم عشق گفتن و گفتن می خواهد.