ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
شنبه روز بدی بود .روز بی حوصلگی .و ساعت شش توی ماشین وقتی قطره های بزرگ باران می ریزد روی شیشه ؛بلندبلند گریه می کنم .
یکشنبه جلوی دانشگاه تهران با دانشجویان شعار می دهم و اشک توی چشمهایم جمع می شود .پر از خشم می شوم .خس و خاشاک تویی ...
دوشنبه در خانه زندانی ام .مثل مرغ پرکنده پای تلفن هی از این وآن خبر می گیرم .پدرم که به خانه می آید از جمعیت میلیونی انقلاب تا آزادی می گوید .جان می گیرم .
چهارشنبه از هفت تیر تا ولی عصر دستم را به نشانه پیروزی بالا می گیرم .
شنبه باز خون
...
شبها بالای پشت بام روی بلند ترین نقطه گوشهایم پر صدای خدا بزرگتر است می شود.
کسی به فکر باغچه نیست .باغچه دریای خون شده است .
دلشوره ؛ وحشت و ترس ؛دلشوره ...
سال بلوا آغاز شده است .
کجایی
نگرانم