بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

زیارت

راه می افتیم در باغ طوطی ، چقدر تغییر کرده ، درختها را بریده اند و همه جا یکدست پر از قبر است .با مائده می نشینیم کنار سنگ سفید .کنار مادر بزرگی که چشمانش به رنگ دریاست .

به صورت خیسم نگاه می کند و با صدای بچه گانه اش می پرسد به چی فکو می کنی ؟می مانم چه بگویم . آخر این سؤال را از کجا آوردی دختر دایی چهار ساله من ؟ من جواب می دهم به آرزوهام . و  انگار معنی آن را نمی داند هیچ نمی گوید .در این لحظه هزار فکر توی سرم است و هزاران دعا . برای تو . دوستانم . برای این روزهای تلخ .برای برادر ساره که گم شده است و هیچ خبری از آن نیست . برای فاطمه شمس و صبرش.شادی صدر و بقیه. برای دختری که از زندان آزاد شده و هر روز آرزوی مرگ می کند.پر از فریاد می شوم . پر از بغض بی پایان .

نظرات 1 + ارسال نظر
من سه‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:30 http://stabrag.persianblog.ir/

پشت سر هم صف بستن .. من فقط روی زمین کشیده میشم
از این همه تاپ خوردن خسته شدم دخترک بدون امضا.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد