ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
شاید مثل خواب باشد ، خوابی که همه اش احساس خوشبختی کنی و ببینی همه آرزوهایت را داری ، من با همان دید آلیسی خودم حرف می زنم ، از همان جایی که آرزو داشتم خودم داشته باشم اما حالا مال کس دیگری است ، کارگاه تولید سرامیک که همیشه می توانستم تصورش کنم ، دیروز جلوی چشمانم ، جان گرفت ، شاید اگر تو ببینیش فکر کنی که من چقدر خیالاتیم اما من ( می خواستم که در جملاتم کمتر از من استفاده کنم اما نمی شود من درونیم هنوز خیلی قوی است و من نمی توام کنارش بگذارم ) درسش را خواندم به همین امید ، می شود مسیرم عوض شود ، هل مای لایف ؟ یعنی می شود ؟ در این زمانه ای که هیچ چیز ثابت نیست و هر لحظه در حال تغییر است یعنی می شود که تصمیم محکم و جدی بگیرم و برای چندمین بار اراده ام را محک بزنم .کاش تو بودی و می گفتی خواستن ، توانستن است . من برای این روزها لحظه شماری می کردم حالا که بهشان رسیده ام چرا تردید می کنم و همه سختی ها را به جان نمی خرم ؟ چه درگیری سختی است وقتی تو می گویی خودت بهتر می دانی . کاش مجبورم می کردی. شاید هم عادت کرده ام همیشه کس دیگری و شرایط دیگری برایم تصمیم بگیرند و خودم را رها کرده ام به امواج ، یکبار هم که شده خلاف جهت شنا کنم ؟ هان می شود ؟
خودت هم تصمیم بگیری، دیگر نمی توانی خلاف جهت شنا کنی. تو مومیایی شده ای!
مگر اینکه یک شورشی شوی
منظورت اینه که الان کارخونه دار داری میشی؟ سرامیک های فیروزه ای میزنی؟ ما رو راه میدی؟ استخداممون میکنی؟ جدی میگم به خدا!
عزیزم کارگاه مال من نیست . آره یه جورایی فیروزه ای ... اما ...