ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
به خودم هی زدم که بلند شو ، اما بلند شدنم وقتی شد که صدای زنگ در آمد . هوا تاریک بود و فکر کردم تازه اذان گفته اند . مثلن ساعت هفت و نیم است ، خب به کارهایم می رسم . در را باز کردم اما ساعت هشت و نیم بود . از شنبه که کلاس می روم چقدر خسته ام . شنبه توی اتوبوس چرت می زدم . امروز کف پذیرایی از این پهلو به آن پهلو شدم تا بالاخره رفتم روی تخت . البته دیروز در حد خانه تکانی ، کار کردم و شب هم مهمان داشتم . فردا هم کلاس دارم . شاید به خاطر کار زیاد ، راه رفتن ، روی پا ایستادن زیاد ، و هوای بهاری باشد این خمیازه های ممتد .انگار هنوز عادت ندارم زود بخوابم و زود بیدار شوم تا به همه کارهایم برسم .
سلام.
خوامپالو؟!!!