خبر بد ، حال تهوع ، جوش آوردن ، لباس هایم را در می آورم ، می خواهم بالا بیاورم ،باز هم خبر بد ، دعوا ، ترافیک ، دود ، حال تهوع ، سر درد ، کم خوابی ،بچه هایی که حرف گوش نمی دهند . دیشب بابای نسترن همکلاسی قدیم مدرسه ای و امروز برادر دوست دانشگاهیم . حالم بدتر می شود . مرگ پرسه می زند . می خواهم بخوابم و خواب برف ببینم .
از اون لحظه ها و روزهای کشننده:'(
این نیز بگذرد
سرگیجه...
میفهممت