فکر می کردم زندگی همین پز دادن های خاله ام است از عروس و دامادهایش. همیشه عادت دارد همه چیز را پر رنگتر تعریف کند . شاید من هم از او یاد گرفته ام . توی ذهنم با تو ، با داشتنت پز می دادم . وقتی از داشتنت ناامید شدم ، دنبال چیزی یا کسی بودم که با آن بتوانم چیزی برای گفتن داشته باشم . حالا فهمیده ام استاد دانشگاه بودن پز ندارد یا دانشجوی فلان دانشگاه خارجه پز ندارد . گلهای بزرگ و طلا و جواهرات پز ندارد . هیچ چیزی پز ندارد . انسان بودن و آدمیت است که پز دارد که دنبالش هستم .حالا فهمیده ام دستان خودم هم خالی است و چیزی برای تعریف از خودم ندارم . و سرم درد می گیرد از این همه دردی که درمان ندارد .
اساسا در این زمین گرد و چرخان و مکرر چیزی برای پز دادن وجود ندارد...
سلام
امروز برای اولین بار آمدم بخاطر همشهری بودنمان با تو دوست شوم
ممنونم.
واقعا فقط انسان بودن پز دارد که این روزها هیچ خبری ازش نیست
حرف هایی برای نگفتن...
من نمی دانم ایستگاه انسانیت در کدام خط متروست!!
می شود آیا مرا هم راهنمایی کنید؟
:گل ل ل ل