اینکه بروم توی شبکه اجتماعی و روی عکس تو کلیک راست کنم و توی دسکتاپم سیو کنم و بعد بیایم جی میلم را باز کنم و برای عکست را ایمیل کنم و بنویسم عکس دامادی و برایش بفرستم و توی دلم آشوب باشم این همان کسی بود که روزی دوستش داشتم و روزگاری برایم نوشت دوست تو ، تا بخواهی . همانی بود که زیر دانه برف که می بارید توی میدان کاج با هم بستنی می خوردیم . او که به میس بورن گفته بود تو که می دانی ما به جایی نخواهیم رسید . به خودم گفته بود می دانی که نمی خواهم ماجرای ما هم مثل خانوم ح و آقای ی بشود و اصلا ماجرایشان را برایم تعریف نکرده بود و فقط می دانستم از هم دیگر جدا شده اند . و من مانده بودم و حوضم . من مانده بودم و سال هشتاد و هشت که دلم برایت دائما شور می زد . من مانده بودم که چشمم به در کلاسم سفید شد که برای روز پایان نامه ام بیایی .همه کار کردم فقط برای تو و داشتن تو . نشد . نخواستی که بشود . یادت هست کنکور هنر که دادم و اسمم که در نیامده بود یکساعت پشت تلفن زار می زدم و تو مانده بودی که چطور آرامم کنی . حالا همینطور گاهی زار می زنم و توی دلم از دست تو شاکی می شوم . این زندگی که من دارم حقم نیست .شاید .نمی دانم .لابد هم هست . حالا گفتن این حرفها بعد این همه سال و ماه چه اهمیتی دارد . خوشبخت باشی . با هر که هستی.
امان از این نخواستنها...
هییییییییییییییییییییییییی
آه جگرسوز از نهادمان بلند شد.............
:(
نشد ک بشود!نخواست که بشود!!!!
:گل
امان
این حال و هوا خیلی بده...و خیلی ترسناک...
ک هیچوقت نمیدونی و نمیفهمی اون که دوستت داشت و دوستش داشتی چرا یهو گذاشت و رفت...بی خدافظی...لعنت ب همشون.
کاش می فهمیدم.
من هم این تجربه را دارم
و مطئمن هستم کسی که بخواهد باشد حتما جایی برای بودنش پیدا میکند
نخواست که باشد خیالت راحت
اى داد...
نخواست که بشود ...