دارم کتاب دوستش داشتم آنا گاوالدا را می خوانم . داستان زنی است با دو فرزند که شوهرش رهایش کرده و رفته با زنی دیگر و حالا گفتگوهایش با پدرشوهرش است . برایم جالب است و ماجرایی است که ذهنم را برای داستان گویی می پروراند . اما من تا بیایم بنویسم از عشق و عاشقی و داستان گویی کنم ، خوب در نمی آید . همان بهتر که فقط بخوانم و کیف کنم . مثل این کتاب که هر وقت دخترکم می خوابد می روم سراغش . امروز صبح که بیدار شد کتابم را پیدا کرد و با انگشتش عکس زن پشت جلد کتاب را نشانم می داد . عادت دارد کتاب را باز می کند و با صدای کودکانه اش الکی می خواند . دیروز توی دهانش انگار پر دندان شده باشد . دو تا دندان جدید دیگر دارد در می آورد . فکر کنم قبل از تولد یک سالگی اش شش دندان در دهانش داشته باشد ، فسقلی من . برای همین تصمیم گرفتم مسواک انگشتی اش را تبدیل به مسواک واقعی اورال بی خودش بکنم . وقتی بهش دادم انگار که دنیا را بهش داده باشم با دقت همیشگی اش بازرسی اش کرد و بعد من کمکش کردم که به دندانهایش بکشد و دیگر خودش بود که این کار را تکرار می کرد و خوشحال از مسواک تازه اش ، خواب از سرش پرید. هفته دیگر می خواهم برای دختر کوچولویم تولد بگیرم . همه اش توی سرم است که چطور باشد و چگونه . چه چیزهایی درست کنم و چه کارهایی بکنم . هی لیست تهیه می کنم . هی خط می زنم و دوباره می نویسم .اما دیروز قبل از کلاس خط ، رفتم شهر کتاب نزدیک کلاسم و همین طور که نگاه می کردم به ذهنم رسید که بهترین گیفتی که می شود به بچه هایی که می آیند تولد، بدهم ، کتاب است و تقریبا برای مدعوین هر کدام کتابی خریدم . کارم را پسندیدم . البته مامانم هم تصدیق کرد. فکر نمی کردم خوشش بیاید اما خدا را شکر از کتابها خوشش آمده بود. چند روز پیش دخترم را هم آتلیه بردم و امروز یکی از عکسها را انتخاب کردم که چندتایی چاپ کند تا به مهمانها بدهم . فعلا دو تا کار مهم انجام شده تا بقیه کارها .
این کتاب زندگیو منو تغییر داد. یک وقتی خوندم که واقعا خیلی خسته شده بودم. اما حسی که از عشق واقع بینانه گرفتم ... عالی بود.
چه عالی . واقعن دوستش داشتم و هنوز هم از خواندنش لذت می برم .
تولدش مبارک
دوست من مسواکش رو به خودش بده ولی شما براش از همون انگشتیه استفاده کن تا دوسالگی لثهء بچه نرمه مسواک معمولی به لثه آسیب میزنه
ممنون
چشم