بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

زن ایستاده بود پشت میز و به کارتها نگاه می کرد

به نقاشی های رویشان

به طرحها و رنگها 

آقای فروشنده که سالهاست آنجا می نشیند و همانطور مثل ده سال قبل مانده، قول تخفیف می دهد.

دو تا از یک طرح.

توی کیفش خودکار ندارد.

از مرد فروشنده پرسید: ببخشید خودکار دارید؟

و پشت کارت نوشت:١٣بهمن٩٥

___________

مرد گفت:یک کتاب انتخاب کن. و زن انگار نشنیده باشد، هیجان زده  از مهربانیش ، برای من را با تعجب و شادی می پرسد؟

باز از فروشنده خودکار می خواهند.

و مرد نوشت:١٣بهمن٩٥

زن می خواست رد انگشتان مرد را روی کتاب ببوسد اما خجالت کشید مثل ٢٥سالگی اش.


انگار پشت این تاریخ بدون امضا و با امضا هزارن کلمه عشق پنهان شده.

قاب شد برای همیشه تا ده ها سال بعد. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد