ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
کتاب تازه اى که این روزها خواندمش خیلى جذاب و جالب بود:
هفته چهل و چند.
قصه هایى از زبان مامانهایى که از ابتدای باردارى نگران بودند . توجه شان خیلی فرق داشت با بقیه مادران.
مادرانی که فقط به فکر بیمارستان و مدل زایمانشان است، که حتما در بیمارستان خصوصی باشند ر ختما سزارین کنند.
اما مامانهایى که قصه ها را نوشته بودند دغدغه هایى متفاوت داشتند. و هر کدام را می خواندم می فهمیدم که منم به همین توجه کرده بودم. منم به این چیزها حساس بودم.
خیلی کتاب دوست داشتنی و مهربانی بود. و دلم می خواست تمام دو روزی که در چادگان سرسبز کنار زاینده رود بودم کش بیاید و تماما نشود.
کنار درختان سپیدار بلند نشستم و کتاب خواندم و دور شدم از همه چیز.
تصمیم گرفتم دیگر هرگز هرگز به هیچ چیزی قضاوت نکنم.
به نوشته ها و عکس ها کاری نداشته باشم و سرم توی کار خودم باشد.