ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
به نظرم کار خوبی نمی کنم که می نشینم و حرف می زنم درباره پذیرش خودم و خانواده آنها. به نظرم دفعه آخر است که در میان دیگرانی که آنها را نمی شناسند این همه حرف بزنم . آخرین بارم بود. اینجا می نویسم که دیگر هیچگاه درباره تفاوت خودم با آنها حرف نمی زنم. و ازشان بدگویی نمی کنم.
امشب ستاره و کوه و غروب دیدم . امروز آبی آسمان دیدم. کاش می توانستم اینجا بمانم با هزاران کتاب . با هزاران فیلم و موسیقی و زندگی می کردم تا همیشه.
آب هست. گاز هست. امنیت هست. برق و اینترنت.آبی پر رنگ آسمان هست و درختان گردو و به و خرمالو و کدوهای نارس.
این زمین اجدادی است. زمین خانه عزیز ما، خاک دوست داشتنی. چقدر می شود زنده بود و درک کرد. مادر زمین را.