ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
از خواب بیدار شده ام. از صدای دو بچه که با هم دعوا می کنند . ساعت را نگاه می کنم . از دو گذشته. چطور بیدارند و حتی مامانشان را بیخیال بلند بلند صدا می زنند که یعنی بیا ما را از هم جدا کن. بعد از چند دقیقه صداها قطع شد. حالا من ماندم و بیخوابی. باید آنقدر زل بزنم به تاریکی تا خوابم ببرد. و توی دلم بگویم حتما ختما حتما فردا روز بهتری است. و فردا خودم را بیشتر دوست می دارم. فردا حواسم بیشتر به خودم است. جلوی بچه ها خیره نمی شوم به جایی و زل نمی زنم و نمی روم توی فکر . به صداهایشان گوش می دهم و زود عصبانی نمی شوم. حواسم هست که مهربانتر باشم. مثل قبل. مثل یک معلم خوب بی حاشیه مظلوم که هر چه بچه ها می گویندقبول می کند. و هیچ اعتراضی ندارد. من همان معلم خوب سابق می شوم.