بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

هزار قناری خاموش در گلوی من

خوابم برده بود روی مبل با چراغهای روشن و آشپزخانه ای متلاطم از طوفان امروز ظهر تا همین چند ساعت پیش. دلم می خواست خوابت را می دیدم. اما یکهو بهم حمله کرد. شاید اگر تو بودی می نوشتم نوازشم کردی و نازم را کشیدی تا چشمانم را باز کنم و صدایم کردی. اما من تسلیم شدم و او فتحم کرد. خیلی زودتر از دستان تو ، خیلی زودتر از لبهای تو، خیلی زودتر از اینکه قلبم بخواهد با تپشهای قلب تو یکی شود ، آمد و فتحم کرد . کتابی که  داشتم می خواندم از روی مبل افتاد. من زیر نور لامپهای سقفی می لرزیدم. و تنم ، تنها بود. تنم پر از خواستن بود و انگشتش من را می کاوید. و در آن جستجوی زمان از دست رفته، پائیز هجوم آورده بود. تنم هیچ برگی نداشت ، طوفانش من را باغ بی برگی کرده بود. باغی که هیچ نداشت جز یک قلب عاشق تنها. خواب از سرم پرید. عاجز و ناتون از از فتح باغ برگشتم روی توالت فرنگی و بر هر چه بود و این دنیا خودم را خالی کردم.

چقدر دستهایم تنهاست. بی پناه بی پناه در این شهر خاموش .

نظرات 1 + ارسال نظر
سلام جمعه 2 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 10:50

با احساس بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد