ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
دراز کشیده ام که بخوابم . فردا از ده کلاسهایم شروع می شود. هنوز نخوابیده ام. قلبم هنوز غمگین می زند. چشمانم هنوز قرمزند . یک موقعی از عصر خوابم برده بود و موقع غروب با صدای بابا بیدار شدم. عمه وسطی می خواست شام بیاید. هنوز کلی کار مانده بود. وقتی بیدار شدم چشمهایم از شدت گریه پف کرده بود و انگار هزار سال خوابیده بودم. بیدار شدم و یادم افتاد که هنوز کارهای مهمانی را انجام نداده ام. تند تند با بابا کارها را انجام دادیم. من گفتم من بلد نیستم برنج درست کنم . بابا گفت بسپرش به من. سیب زمینی ها را پوست کند کلفت کلفت. خنده ام گرفت با هم تست می کردیم ببینیم برنج ها پخته اند با نه؟ بعد آبکش کرد . کره انداخت کف قابلمه. آمدم سیب زمینی ها را بچینم ته قابلمه گفت اینطوری آخه؟ و بشقاب را خالی کرد. باز خندیدم. بعد برنجها را ریخت روی سیب زمینی ها و درش را گذاشت. چای دم کردم. میوه ها را شستیم و توی بشقابها چیدیم. کنارش کیف می کردم. چقدر دوتایی بودنمان و ایراد گرفتن هایش از کارهایم را دوست دارم. دلم می خواست بغلش کنم. باقلوا در آورد از فریزر. وقتی رفته بود برای دفن مهندس بعدش رفته بود خلیفه و حسابی خرید کرده بود. پسته ها را کاسه کردیم. نی نی خوشگلمان با چشمان تیله اش هم از راه رسید. اما خواب بود. مرد خانه رفت کباب گرفت. همه جمع شدیم. توی دلم آشوبی بود که نشان نمی دادم. لبخند می زدم. شوهر عمه بلند می گفت آمارت را دارم که بیست و چهار ساعته اینجایی. خندیدم. گفت این درسته. همینجا بمان. قلبم . اینجا را دوست دارم چون نفسم کمی بالا می آید. عمه خاطره گوش سوراخ کردنم را تعریف کرد. من فکر می کردم دوم دبستان بودم. او گفت اول راهنمایی بودی. به نظرم قبلتر بوده چون وقتی دبستانی بودم یک لنگه گوشواره ام را توی استخر بن بست پروانه خاله گم کرده بودم و این خوب یادم مانده.وقتی نی نی بیدار شد غرق بویش شدم تا دلتنگی کمتر آزارم بدهد. چقدر بویش را دوست دارم. چشمانش باهام حرف می زد. اگر این دختر نبود من می مردم. جان من است او. زندگیم را در بشقابها پخش کردم. آشوبم را بین قاشقها تقسیم کردم. غذا را کشیدیم. پاهایم درد گرفته. تمام ظرفها را خودم جمع کردم و شستم و بقیه را در ماشین چیدم. حالم خوب می شود وقتی ظرف می شورم. انگار دل خودم را چنگ می زنم. باید بخوابم. باید بخوابم و همه چیز را فراموش کنم.