بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

بیهودگی آخر روز

رسیدم ، با عجله همه کارهایی که یک زن خانه دار بعد از رسیدنش می کند را انجام دادم. مثل دم کردن چای، گذاشتن میوه و شیرینی جلوی چشم برای خوردن.  شستن ظرفهایی که از صبح مانده بود. بعد آمدم دراز کشیدم . آنقدر وقت تلف کردم تا غروب شد. وقتی خورشید ذره ذره ناپدید شد ، دلم  گرفته بود ،حوصله دوش گرفتن ندارم. تاریک تاریک شده. و من هنوز دلم نمی خواهد از جایم بلند شوم. 

غروب باز هم بدون تو گذشت. من فقط داشتم قسمت سوم را گوش می دادم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد