بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

چیزی شبیه خودش

دراز کشیده ام روی تختم با حوله با موهای خیس و بدنی رنجور. بدنی که چقدر دنبال دستهایت می گشت. در حمام وقتی دخترک را می‌شستم دیدم پشت باسنش یک خال دارد. نمی دانم به من رفته یا نه؟ اما چرا خیلی وقت است از او نمی نویسم؟ چرا وقتم را بیهوده تلف کردم و بزرگ شدن زیبایش را ننوشته ام؟ دیشب که روی میز ناهارخوری با تمام خلاقیتش داشت یک بازی طراحی می کرد عاشقش شدم. یکهو بی بی سی شروع کرد به پخش کردن کنسرت خواننده ای به اسم دنیا. اولین بار بود صدا و تصویرش را می دیدم. خودم هم میخکوب شدم. مرد خانه آمد بزند اخبار اما دخترک مقاومت کرد. در حین درست کردن بازی کاغذی اش با لگوها به رقصیدن خواننده نگاه می کرد، می رقصید مثل او و موهای طلایی اش را تکان می داد و بعد من زیر چشمی می پاییدمش و می خواستم رها باشد از نگاه کسی تا آزادانه عکس العملهایش را ببینم.  کیف می کردم از پشت لب تاپ و این طرف میز ناهارخوری. من توی کتابها بودم و می نوشتم و او هم برای خودش داشت شماره ها را روی زمین بازیش می نوشت و اصرار داشت که بازیش زودی تمام شود که با هم بازی کنیم. از دیدنش کیف می کردم. از اینکه خود من بود. آدمی کمالگرا که دنبال چیزهای عجیب و خلاق می گردد. دائما فکرش در حال تولید است. چیزی شبیه من. چیزی شبیه خودش. دوست دارم باشم و ببینم چطور می درخشد در زندگی خودش. فقط در زندگی خودش. باز در حمام گریه ام گرفته بود از حماقت خودم. چقدر یک زن می تواند احمق باشد؟ کاش حقیقت چیز دیگری بود. کاش بهم راستش را گفته بودی و من اینقدر نمی سوختم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد