ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
امروز موقع این کلاس تا آن کلاس ، تا برسم به چراغ قرمز ولنجک همان جایی که مرد ورشکسته سیگار می کشد و تابلویی جلوی رویش گرفته که من گدا نیستم ، من تمام مال و اموالم را یک شب از دست داده ام، تا برسم به این نقطه که هر چه گشتم دوربینی ندیدم که شاید جریمه هایم از آن دوربین باشد، به این فکر می کردم اگر از این تابستانم نتوانم داستانی بنویسم چقدر ناتوانم. من این همه روز را گذراندم و شب را بیخواب سپری کردم، عاشق بودم. دلبسته شدم که چه؟ همه احساسم ،همه لحظاتی که در این خیال خوش دوست داشته شدن بودم، را باید بنویسم وگرنه
گریه مون هیچ
باخته و برنده مون هیچ
هر چی بین ما بوده که اون هم هیچ ....
گریه مون هیچ
....
❤️