ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
خانه در منفجرترین حالت خودش است. حالتی که هر جور هم جمع می کنم جمع نمی شود. سه بار ماشین لباسشویی را دیروز روشن کردم. همه لباسها را شستم و هنوز خشک نشده اند که مرتبشان کنم. امروز بعد از مدتها می خواهیم برویم خانه پدر و مادر مرد خانه ، اردی بهشت که یکبار همدیگر را دیدیم، یکبار برای تولد دخترک آمدند خانه بابا و دیگر ندیدمشان. میرویم که تا یکشنبه آنجا باشیم. برای همین حتی نمی رسم که لباسها را جمع کنم. باید وسایل ضروری را بردارم و وسایل کلاس و همه و همه بعد ول کنم تا آخر هفته بیایم و دوباره خانه را مرتب کنم.
دیشب آنقدر خسته بودم روی مبل خوابم برد و یکهو از خواب پریدم، نمی دانستم کجایم، دخترک را صدا زدم و بعد از چند لحظه یادم افتاد او رفته بخوابد. ترسیده بودم فکر کردم نیست. فکر کردم کنارم بوده و حالا نیست.
امروز فقط منتظر ساعت هفت بعدازظهرم. تنها دلخوشیم همین است. که وقتی قسمت جدید ریلیس شد گوش بدهم. چند بار گوش بدهم و کیف کنم.