بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

رفتن و رفتن و رفتن

چرا اینقدر بغض داشت صدایت؟ از همان وقتی که شنیده ام دوباره و چند باره  دارم می میرم از بغض و دلتنگی و دلگرفتگی. انگار یک نفر دستش را گذاشته است روی گلویم و هی فشار می دهد. 

آن وقت، امشب تصمیم گرفتم بروم پی کارم و همانطور گفتی بی خیال شوم. بی خیال .... 

وقتی این جمله را نوشتم اشکهایم سر خورد آمد پائین. بعد حرفهای تابستانیت توی کله ام تکرار شد. اون حرفها را بی خیال می شوم. من می روم پی کارم. 

کارم نبودن است. بروم و نباشم. هیچ جا نباشم. اصلا مگر بودن من چه تاثیری داشت؟ اصلا مگر بودن یک نفر چقدر در این کائنات تاثیر دارد که حالا می خواهد نباشد ، چه می شود؟ هیچی . به خدا هیچی نخواهد شد. 

اشکهایم حالا بند نمی آید. دلم می خواد داد بکشم. داد بزنم. اما دارم خفه می شوم. حتی نمی توانم نفس بکشم چه برسد به فریاد. 

چقدر فرق بود بین تابستان و پائیز من. چقدر فرق بود بین مرداد و مهرم . چقدر فاصله افتاد . 

صدایت چقدر فرق داشت. از مرداد تا مهر. من دارم برای آن گریه می کنم. برای خودم که چقدر غصه خوردم و هنوز غصه دارم. 

رفتم. رفتم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد