بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

ستاره

بالاخره امروز بعد از مدتها مهمانی دعوت شدیم. دلم می خواست به هر نحوی شده از خانه بزنم بیرون و از این جو بدی که دارد بیرون بزنم. و این بهانه خوبی شد. می دانم تا شب که برگردیم هزار تا داستان داریم مثل همین حالا که منتظر بودیم بیایند در پارکینگ را درست کنند که نیامد و تلفنش را جواب نداد و مردخانه مضطرب دیوانه وار در خانه راه می رفت و من رادیوانه کرد. آنقدر به طرف زنگ زد که مطمئنا او هم دیوانه شد و جوابش را نداد. 

دلم می خواست خودم را بزنم به بی خیالی و با وسواس یک لباس انتخاب کنم. اول جوراب شلواریم را در آوردم. فقط دلم می خواست جوراب شلواری پنتی  پر از ستاره ام را بپوشم که از پنتی ونیزیا مال استانبول خریده بودم. بعد دامن سفید پر از گلهای رز آبی پیدا شد و بعد هم شومیز آستین بلند آبی نفتی. همین خوب بود. دامنم آنقدری بلند بود که ستاره های بزرگش پیدا بود. و بقیه ستاره ها که ریزتر بود و قسمت نازکتر بود پیدا نبود. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد