بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

پروژه های خودشناسی کار سختی است. اینکه خودت را بشناسی و بدانی بدنت به چه کار می آید. 

نیمه شب بیدار شده بود و من داشت خوابم می برد همینطور که داشتم سریال قورباغه را در خواب و بیداری می دیدم و موبایل چندباری از دستم افتاد. دست کشید روی تنم، حوصله نداشتم. شاید هم ترسیده بودم. از لکه های نارنجی کم رنگی که هر بار چند روز پیش بعد از دستشویی می دیدم که روی دستمال کاغذی رنگ می باخت. فکر می کنم زیاده روی کردنهایمان اینطور زخمم کرده بود ، انگار ناخن انداخته باشی زیر پوست و یک زخم درست کرده باشی در یک تونل خیس و مرطوب و تاریک و حالا خون آبه هایش باقی مانده بود. سختم بود برایش در آن خواب و بیداری توضیح بدهم چه بلایی بر سرم آورده. دلم نمی خواست بدانم. یکبار دیگر هم اینطور شده بودم. از دکتر هم فراریم این روزها. کمی صبر زخمها را خوب خواهد کرد. یعنی من اینطور فکر می کنم. داشت دستش را می گذاشت روی کمرم و بعد پایین تر . نگذاشتم ادامه بدهد. گفتم خوابم می آید. گوشی را گذاشتم . هر دو خوابیدیم.

به قول تو به پروژه تازه تو 

فکر می کنم. اما سوال پشت سوال در ذهنم تکرار می شود. بعد از عکس انداختن چه می شود؟ 

چه معنایی میدهد؟ چه چیزی در تو زنده می شود؟ چه چیزی در من بیدار می شود؟

من که تماما دوستت دارم!

بهمن ۹۹

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد