بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

نمی توانم چشمانم را باز نگه دارم. خیلی قشنگ دارند می سوزند. از هفت صبح بیدارم و قبلترش خوب نخوابیدم. کلا از وقتی اینجا می نویسم خوب نمی خوابم. بیدار می شوم و شروع می کنم به نوشتن و خواب از سرم مثل الکل می پرد. امروز خیلی توی ترافیک بودم، پاهایم درد گرفته از بس کلاج گرفتم توی سربالایی ها و چندین مسیر را چندین بار رفتم. خرید خانه کردم، کار کردم و کلاس داشتم و باز آزمایش دادم.  با بچه ها بازی کردم، و تا همین الان هم داشتم با بچه ها سر و کله می زدم. چیزی که از صبح تا شب با من بوده. بچه های مردم و بچه خودم. آنقدر خسته ام که نای نوشتن هم ندارم. امروز توی کلاسهایم موفق بوده ام و بچه ها بهشان حسابی خوش گذشت. کوچکترینشان از پنج دقیقه قبل دم در ایستاده بود تا من برسم. و بزرگترینشان دلشان نمی خواست بروم. 

من در دنیای بچه ها دوست داشتنیم اما در دنیای بزرگترها خیلی هم دلچسب نیستم. 



دیشب نوشتم اما انگار پست نشده.

۹۹/۱۲/۱۱


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد