بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

یکی دیگر از زنان تاثیرگذار زندگیم امروز چهل ساله می شود. همکلاسی که از هفده سالگی باهاش دوست شدم و تا امروز با هم دوست ماندیم. دور و نزدیک. وقتی که اینجا بود و خرداد که بیاید دوازده ساله که همدیگر را ندیده ایم. اما در این مدت از هفده سالگی ما داستان های زیادی را با هم از سر گذراندیم و من وقتی با مرمر دوست شدم معنی خیلی چیزها را یاد گرفتم و قبل از آن نمی دانستم دوستی کردن و دوست صمیمی داشتن چه معنایی دارد. تا مدتها برای هم می نوشتیم. روی کاغذ و در وبلاگ. ایمیل می زدیم. با هم گاهی کار می کردیم و من گزارشات مجله را روی کاغذ پیاده می کردم. بعضی وقتها او موضوع می داد و من پی اش می رفتم. اصلا او کسی بود که به نوشتن تشویقم کرد. او نوشتن را ذاتی می دانست اما با گذر زمان و خواندن نوشته هایم اعتراف کرد که با تمرین کردن هم می شود نوشت. ما در غم و شادی با هم بودیم. او بهم کتاب های تازه را معرفی می کرد و همیشه خط می داد. با هم کارهای مشترک می کردیم. به ترسهایمان غلبه می کردیم و من با او احساس شادی و شور زندگی مضاعفی داشتم . ما در یک مدرسه مذهبی دوست شده بودیم و تنها دلیلی که از آنجا خاطره داشتیم و خوش بودیم به خاطر دوستی مان بود. ما با هم سینما رفتیم و عاشق کیارستمی بودیم. عاشق شعرهای فروغ و رفتیم سر قبر فروغ.  با هم رفتیم پیش پائلوکوئیلو. با هم . با هم. اما بعد از هشتاد و هشت لعنتی او کارهای من را تحسین می کرد و من از دور کارهای او را. و مرزها بین ما فاصله انداخت. هنوز که هنوز است ما وجود دارد. این دوستی دارد تنومند می شود. از مدرسه شروع شد و دارد به جلو می رود. روزها  و آدمهای زیادی آمدند و رفتند اما ما هنوز دوستیم.

او هنوز اولین و مهمترین زن تاثیرگذار زندگی من است.کسی که در هفده سالگی بهم کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی را داد تا بخوانم. نمایشنامه نوشت و من آن را اجرا کردم. 

حالا هر دو مادر شده ایم. ما عقاید بسیار متفاوتی داریم و داشتیم اما هنوز در کنار هم دوستی می کنیم. 

چهل سالگیت مبارک .


 


۲۴فروردین ۱۴۰۰



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد