ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
خوابم می آید. امروز چهار ساعت با نانا و لالا بودم چون جلسه مشورت با دکتر پدربزرگشان بود و من و کبی پیش بچه ها بودیم و مامانشان از صبح رفته بود بیمارستان.
صبحانه هم با دوستان در پارک در آلاچیق با نان تازه که من گرفته بودم ، بسیار خوش گذشت. آنها با بچه ها ماندند در پارک و من رفتم سر کلاس. یکی از کلاس هایم تمام شد.
باران عصر هنوز بوی خوبی در اتاق پراکنده است. هوای خنک و تازه را نفس می کشم. دلم می خواهد چشمانم را ببندم و تمام خستگی هایم بریزد.
۱۴۰۰/۳/۴