بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

هوا سرد شده طوریکه وقتی رفتم روی پشت بام ژاکت پوشیدم اما باز هم سردم شد. هنوز بیدارم. دارم کتاب درمان شوپنهاور را گوش می دهم. نسیم خنکی می وزد. 

دلم برایت تنگ شده. 

نقاش آمده و بالا را بهم ریخته و چند روز دیگر هم من باید اتاقم را جمع کنم. مامان گیر داده وسایل اضافی را بیرون بریزم. خیلی وسایل مال زمان دانشجوییم است که یک وقتهایی لازم می شود یا ممکن است در کلاسی جایی بدردم بخورد. اما مامان سفت و سخت ایستاده که باید دور ریخته شوند.


۱۴۰۰/۳/۶

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد