بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

هیجان !

احسان عبدی پور کارگاه گذاشته بود همین دوساعت پیش ، همین طور که فیله هایی که توی ماست چکیده خوابونده بودم را توی ماهی تابه زیر و رو می کردم ، به حرفهایش گوش می دادم و کیف می کردم. این بچه دهه شصتی که هم سن و سال خودم باید باشد و بوشهری تمام عیار با حال که توی سرش دمام می زند، آنقدر قشنگ می نویسد و می خواند که آدم با نوشته هایش زندگی می کند. انگار هر چی که می نویسد آدم می خواسته بنویسد و حرف دلش بوده. 

حالا یک نفر توی جلسه آنلاین ازش پرسید که آقا من خیلی نوشته توی سرم دارم خیلی ماجرا اما ننوشتم، هنوز . بهش گفت می دانی چرا مهرجویی نوعی دیگر فیلم نمی سازد؟ مگر تدوین یادش رفته؟ مگر میزانسن و صحنه و کادر بندی را فراموش کرده؟ نه چیزی را فراموش نکرده. نوشتن هیجان می خواهد. هیجان برای هر چیزی ، برای خلق کردن. می گفت هر ماجرایی را بنویسید بعدا می بینید یک پیچ، یک بلبرینگ و یک فرمون و چرخ و .. اینها دارید که حالا این ها کار هم یک ماجرای جدید را می سازد.

چیزی که تو هم هزار بار بهم گفتی. بهم گفتی از نوشتن نترسم و هیچ وقت هیجانم را برای نوشتن از دست ندهم. 

هیجان بکار بردن کلمات و فکر کردم که چطور بنویسی ، تمام زندگی من است. 

من فقط کلمه ها را دوست دارم. تنها چیزی که حالم را خوب می کند.

تنها چیزی که بهم امید زنده ماندن می دهد همین نوشتن های گاه و بیگاه است.


۱۴۰۰/۳/۱۴

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد