بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

پنجره را باز کردم. نسیم خنکی می وزد. هوا ابری است. اما نور خورشید می تابد رویم . روی چشمهایم . پرده کنار می رود. نور و سایه باهام بازی می کنند. 

بی فکری و بی خیالی.

انگار من همیشه تنها بوده ام. 

چقدر خوب است.


حتی اگر کمی از حرفهای همسن های خودم ناراحت شوم.


۱۴۰۰/۴/۲۶

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد