ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
دخترکم دیروز یاد گرفت که بدون چرخهای کمکی دوچرخه سواری کند. پاهایش را رها کند و روی رکاب بگذارد و نترسد از زمین خوردن. چند بار زمین خورد؟ خیلی. موقع دور زدن، موقع ترمز کردن، موقع تنظیم کردن بین پاها و دستانش روی فرمان و راندن دوچرخه. اما بعد از چند بار خوردن زمین ، موفق شد. من ایستاده بودم به تماشا. بهش چند بار فقط گفتم پاهایت را یکهو از روی زمین بردار و به خودت مسلط شو. توانست بین دستهایش، چشمانش و پاهایش رابطه ای پیدا کند و به آرامی رکاب بزند که همزمان نیفتد و از دوچرخه سواریش لذت ببرد. دخترکم در هفت سالگی توانست این هماهنگی را در خودش پیدا کند. هماهنگی که در کل زندگی لازم است، بین قلب، احساس و عقل باید جولان بدهد و هر کدام نباشد یک جای کار می لنگد. باید هنرمند بود و به زیبایی در این زندگی راهش را پیدا کرد. درست است من خودم گاهی می لنگم و طول می کشد تا این هماهنگی را پیدا کنم اما بالاخره موفق می شوم.
یعنی خودم می خواهم که اینطور باشد.
۱۴۰۰/۶/۴