ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
امشب روی پشتبام سایهی لرزان خودم را روی دیوار سیمانی خانهی روبهرویی دیدم. چقدر تنها بودم. یک سایهی خالی که لرزان بود. مثل نقشم روی آب تکان میخورد. به لبهی دیوار تکیه دادم و ماه را پیدا نکردم. عجیب بود. مگر ماه کامل دیشب در آسمان نبود؟ یعنی چه شدهبود؟ چند ستارهی براق سوسو میکردند. صداهای شهر شلوغ هنوز میآمد. چقدر نبودنت آزاردهنده بود. چند کیلومتر دورتر تو مست و ناهشیار به یادم افتادهبودی. با مستی چه چیزی را فراموش میکردی؟ غصهی نبودنم! تنهاییت! چه چیزی را میتوانی فراموش کنی؟ میتوانی فراموش کنی که من را دوست داری؟
میتوانی من را از یاد ببری؟
چه کسی در مستی، عاشق بودنش را فراموش کرده؟! که بیشتر از قبل عاشق شده.
پانزدهمین شب تابستان
آه تابستان، تابستانهایی که فصل عاشقی و دیوانگی است. فصل رسیدن انگورها و مستی است. مگر نه؟