بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

کاش بیای بگویی که چیکار کنم! البته که من باز سکوت را انتخاب می‌کنم که این کنش، منفعل بودن نیست، روزگار تلخ و سختی است. بهتر نخواهد شد و بد و بدتر خواهد شد، هر کس باشد. خسته‌ام. میخواهم فرار کنم  و بروم و دیگر نباشم. این نبودن به من کمک می‌کند که باز زندگی را بیابم و این فرسایش را به جان نمی‌خریدم. هیچ نمی‌گویی؟ چیزی بگو. به خاطر عشق چیزی بگو.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد