ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دیشب توی آسمان ماه نازک و بالاش یک ستارهی پرنور درآمدهبود، بقول تو بند دلم پاره شد. عکس نگرفتم. دیگر توی روز و شب از چیزی عکس نمیگیرم. خیلی سخت شدم برای عکس گرفتن. چون همش یادت میافتم. اگر عکس بگیرم، اگر برای تو بفرستم، اگر غمگینترش کند، چه فایده! بیخیال میشوم. تمام حس آن لحظه را توی قلبم نگه میدارم. تمام قدرتم را میگذارم که آن عکس را کلمه کنم. اینطوری بیشتر بند دلت پاره میشود. مثل دیشب. از کلاس برمیگشتم.دیشب موقع غروب خانهی مردم بودم. بچهی مردم را تماشا میکردم که لگوها را روی هم میچید. و برگشتن هوا تاریک تاریک بود. همانجا که آن نور آبی را دیدهبودم و برایت گفتهبودم، همانجا که کوه هفت و هشت میشود، هلال نازک ماه مثل لبخند کمرنگی نقش بستهبود. نورانی و براق.بالای لبش ستارهی زهره میدرخشید. زیر لب گفتم آخ قلبم. مثل همهی لحظههای قشنگی که میبینم و شاهدی ندارم برای تقسیم آن لحظه، فقط تماشا کردم و حظ بردم. و بعد تو بودی که دلم میخواست فقط بودی و میدیدی. عکس نگرفتم.