این که درد نیست ، همان درد ماهانه است .اما چرا اینقدر درد دارد ؟ اصلا زن یعنی درد . یعنی درد بکشد . این که چیزی نیست . باید آماده شوم برای دردهای بزرگتر و بیشتر . دردی که مثل مار می چرخد و تمامی ندارد . حتی با ژلوفن و هزار تا مُسکن .خواستم که تنها باشم و تنهایی درد ببرم . تا حالا اینطور نبوده . و شاید آخرین بار هم نباشد . درد این نیست که چمبره بزند و بالاخره تمام شود . دردی درد است که درمان نداشته باشد که خدا کند هیچ کس دردمند نباشد .
سلام دوست عزیز وبلاگ خوبی داری اگه تونستی به وبلاگ من هم سر بزن. (با تشکر)
همیشه خودتو برای مصیبت های بزرگ آماده می کنی. چرا؟
نگران نباش! اصلا!! خودشون میان
---
امیدوارم فقط موقع نوشتن کز کنی و ماتم برای اتفاق های بد بگیری؛ از دست این بی عدالتی های خدا یا بندگان خدا به فکر فرو بری و خوشحال بشی از نوشتنت!؛ و نه در واقع. خیلی ها با خوندن بعضی کتاب ها - مثه نوشته های سارتر یا کافکا (منظورم شما نیستی) - بسیار از اون ها تاثیر می گیرن، اما کافیه کمی هم درباره زندگی اون ها بدونند، و اینکه اون ها چطور زندگی کردند. آیا واقعا اون ها هم اینقدر - بر خلاف آنچه که می نوشتند - با این زندگی دچار مشکل بودند؟
دقیقا درست فهمیدی ، مال همون لحظه است و دیگر پس از آن هیچ می شوند .راستی یکهو برگشتی !!
دلم تنگ شده بود!
آلهی آمین