دلم می خواهد ، دلم می خواهد ، من را برداری بگذاری یک طرفی ، چه می دانم ، یک جای دور دور ،یک جایی که بتوانم این بغض گنده را تمام کنم . آنقدر اشک بریزم که سبک بشوم . که راحت شوم . بعد از شش ماه که گذشت ، گریه هایم که تمام شد ، بیایم ، برگردم به زندگیم . آنقدر دلم پُر شده ، لبریز شده ، که نمی توانم چیزی بگویم . من با خودم یا زندگیم رودربایستی دارم . از بس لبخند زدم و به همه وانمود کردم که همه چیزم مرتب و اوکی و عالی است ، خسته شدم . خسته شدم . خسته شدم . دلم می خواهد یک دست بزرگ بیاید و اشکهایم را پاک کند و همه چیز را درست کند.خسته ام . دلشکسته ام .
من جز یک چیز، چیز دیگری نمی دانم و آن این است که هیچ نمی دانم.((سقراط))
مطالعه، یگانه راهی است برای آشنایی و گفتگو با بزرگان روزگار که قرن ها پیش در دنیا به سر برده و اکنون در زیر خاک منزل دارند.((دکارت))
یه مدت تلخِ تلخ باش. مث درونت. انقد به اطرافت تلخی پخش کن تا تلخیات تموم بشن. آسونم نیستا، همه رو ناراحت می کنی، خودت ناراحت تر میشی، زمان هم می بره، اما یه مرحله ست. به این می گن فراگذشتن. بری تو دل مسئله، اگه بده گندشو دراری تا گندش برات حل بشه. با لبخند به اطراف و نشون دادن اینکه همه چی مرتبه همش می گذری از ماجرا، پشت گوش می ندازیش. فراگذر...
سلام خدا نکنه خسته و بدتر از اون دلشکسته باشی
آدم رو نگران میکنی با بعضی پستهات
ببخشید.
بدون امضا..امیدوارم اون دست پیدا شه واسمون
میفهمم.. این پست رو خیلی درک کردم
میدونی فائزه یه چیزایی هست که با هیچی جاشون پر نمیشه یکیش تنهایی های سگی منه. تنهایی هایی که با هیچی پر نمیشه .
ادرس بلاگمو یادم رفت بذارم
نبینم غصه ات رو .. نبینم ....
قربونت برم . می گذره به زودی ایشالا .