دلهره می گیرم ، دلهره بودن ، دلهره مادر شدن ، بودن تازه ام . نقش جدید .مادر شدن و ماندن .واژه ای که تمام واژه هاست و من هنوز هم هیچ نمی فهمم . من فقط نام گرفته ام . از بودن تو ، رنگ تازه گرفته ام . من از تو دوباره جان گرفته ام . من بودم . خودم بودم و دنیایم . خودم بودم و روزها و روزمرگی هایم . خودم و فکرها و درونم . حالا شده ام خودم و تو و فکرهایت . تو و درونت . تو و شکلهایت . تو و نفسهایت . من ، دیگر، من نیستم . من دیگر تنها نیستم . من ، با تو معنای جدیدی می دهم . تعریفی نو . دلهره ام از همین است . دلهره ای کوچک اما به وسعت نام مادر . من تا الان نمی دانستم دلشوره مادرانه یعنی چه . اما حالا دارم معنای کلمات را از نگاه مادر می بینم و می چشم و لمس می کنم و این من ِ کوچک ، دارد بزرگ می شود به وسعت دل دریایی مادر . نمی دانم لیاقتش را دارم یا نه .چقدر سخت است . و شیرین . بودن تو .
این حست انقدر وسعت داره که گستره ی دید من کفاف نمی ده... اینکه حس می کنی در گذر یک زمان کوتاه نه ماهه داری یه تغییر بزرگ می کنی هم هراس آوره هم قشنگ.. یه جورایی اون چیزیه که همیشه می خوایم. از کم، زیاد اندوختن.
چقدر سخت ؛ چقدر شیرین
مادرانه ای آرام. شیرین و لبریز دلهره. مبارکت باد این تا ابد با اضطرابهای شیرین سر کردن. دلهره های ناتمام و سخت دوست داشتنی.
مرسی.
چه بی نشان است این وبلگ، دلم گرفت!
بدتر دلم گرفت!
تو 10 سال توو این وبلاگ داری مینویسی؟!!!!!!
ده سال عمرست برای خود
تا الان وبلاگی با این قدمت ندیدم
درخت کاج، زیبا بود.
داری مادر میشی؟
خوش به حالت........................................
مادر شدن بی نظیره...
تبریک واسه این مسئولیت جدید
متوجه هستی بیشتر از هر وقت دیگه نوشته هات داره عطر گل سرخ و تازگی شبدر میگیره ؟
من که دارم حس میکنم. جدی میگم :)
:گل ل ل ل ل ل ل ل ل ل ل ل ل ل ل
تبریک ک ک ک ک می گم!
:گل ل ل ل ل ل
بنویس، بیشتر بنویس لطفا. این روزا رو دوبرابر زندگی کن. تکن و دیگه نمیان.
سلام
هیچی به اندازه مادر شدن آدمو عوض نمی کنه!
مبارک باشه.
مامانم میگه سیستم عصبی بچه تو سه ماه اول شکل میگیره.اگه حواست به اعصاب خودت و حالات روحیت نباشه رو بچه تاثیر میذاره...تو همیشه پر از دلهره ای...کاش یکم آروم میکردی خودتو...
چشم.
عزیز دلـــــــــــم....
مبارک دوست عزیزم
از صمیم قلب خوشحال شدم از خوندن این پست
مراقب خودت و فرشته ی کوچیک درونت باش
سال 82 دانشجو بودی، الان 92 هست، سال چند دانشگاه بودی؟
راستی جواب "چی" منو ندادی، خودم فهمیدم، لباس عروسیت سبز بوده که ازت قرض گرفتن، عروسی که نه عقد چون عروسی باید سفید باشه.
ریاضی کاربردی می خوندم ،انصراف دادم . بعد صنایع دستی قبول شدم.
بله .