یادم نیست کدام پائیز بود یا کدام برف می آمد ،که تو را فراموش کردم . چند وقت است که تو را ندیده ام . بهت فکر نکرده بودم . تو گاهی ایمیل می زدی . از همانها که فوروارد می شود . و من فقط وقتی دخترک بدنیا آمد یکی از عکسهایش را برایت فرستادم . بدون متن یا حرفی .و تو گفته بودی مثل خودت قیافه ای معترضانه دارد .که نمی دانم شاید همه خصوصیتهایم را در بسته ای فشرده به دخترک هم تزریق کرده باشم ، حالا شاید نرمتر و کمرنگتر از من .
و همه خاطراتم را با تو به گوشه ای پرت کرده بودم که خودمم یادم نیاید هرگز ، اس ام اسی فرستادی که از متنش فهمیدم مادرت مرده و ختم گرفته ای . یادم هست می گفتی بیماری مادرت ناشناخته است . آنقدر چاق شده که کسی نمی تواند بلندش کند .داشتم با خودم کلنجار می رفتم به مراسمی که گرفته ای بیایم یا نیایم ، دخترک را ببرم و چه بپوشم که دوباره اس ام اس دادی ، برنامه کنسل شده . منم همان لحظه تسلیت گفتم و جوابی ندادی . فهمیدم منم فقط توی لیستت هستم و این هم اس ام اسی فوروادی بوده و نه چیز دیگری .
چقدر تلخ :(
اره
تجربهی غمناکیئه. دوست ندارم برای کسی اینطوری باشم.
اوهوم
آنقدرها هم بد نباشد شاید...
شاید
عجب ...
اره
خیلی این نوشته حس داشت
کامم تلخ شد
:(