یکشنبه که شد هفت ماهت تمام شد ،مروارید سفیدی در دهانت شروع کرد به بالا آمدن . روزهای بعد از آن به قاشق غذاخوریت گیر می کرد . نوک تیزش را با انگشتانم لمس کردم . بی قراریهای شبانه ات را فهمیدم و پا به پایت بیدار نشستم تا بالاخره اولین دندان کوچولوی تو درآمد . آن پایین روی لثه هایت . همان جلو . هنوز پیدا نیست . اما تو اولین دندانت را درآوردی و مرحله دیگری از زندگیت را آغاز کردی . آغاز خوبی است برای روزهای بهتر برایت عزیز دلم . دخترکم .
امروز دکتر از قد و وزنت راضی بود . یک ماه به یک ماه رشد تو را می بینم و می نویسم . هر یک ماه چیز تازه ای یاد می گیری . به تازگی می نشینی و کمی هم چهاردست و پا به جلو می روی . اینها حرکتهای ظاهری توست . هر روز برایت از کلمه های تازه می گویم و کتابهایت را برایت می خوانم . همه تلاشم را می کنم برای رشد بهتر تو . تا وقتی زمانش برسد خودت بهترین راه را انتخاب کنی.
چقد هیجان انگیزه سلما وقتی بزرگ شه یه وبلاگ داره برای خوندن که راجب خودش نوشته شده
امیدوارم خودش خوشش بیاد
.. آخی ... الهی که باهاشون یه عالمه غذاهای خوشمزه ی لذیذ بخوره ....
تپلی و ناز و خوشگل :***
قربان شما
عزیزم...
مثل دو تا مروارید سفیده آخه دوتا درآورده