ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
امروز سالگرد عروسی من و مرد خانه است. فکر می کنم هنوز باید بگذرد تا آرام بگیرم. توی دوره بی تی ای لگو ، یکی بچه های کلاس که مشاور بود بهم یک تمرین تازه داد که قرار شد یک ربع ساعت بنشینم و نکاتی را بنویسم از اتفاقات روز. مثلا کارهای خوب و بدی که انجام دادم و بعد سود و زیان هر کاری را تخمین بزنم. هنوز وقت نکرده ام که یک ربع از روزم را به این کار اختصاص بدهم. کار خوبی است و گفت از وسواس ذهنی که گرفتی رها می شوی. البته هنوز خیلی حاد نیست. منتظر کارگاه والدین بگو هستم که حتما باهاش شرکت کنم. مطمئنا تاثیرات خوبی خواهد داشت.
امروز که داشتم به کلاس می رفتم کنار خیابان زنی نشسته بود روی زمین و تکیه داده به دیوار پیاده رو. مرد اصرار داشت و زن هی می گفت نمیام و داد می زد. دوباره و دوباره. به این فکر کردم که مردهایی هستند که اصرار به انجام کارهایی دارند که زنها نمی خواهند.
وقتی از خیابان رد شدم و برگشتم دیدم مرد دست زن را می کشد و به زور می برد. همیشه زنها مجبورند. مجبور به انجام کارهایی که دوست ندارند و تحمل می کنند.
هیچ وقت نفهمیدم این تحمل کردن خوب است یا نه؟
گاهی خوب است و گاهی بد. باید کلا در زندگی صبور بود. خیلی بیشتر از آنچه فکرش را می کنی.