بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

فروشنده

هنوز فیلم در من جریان دارد و گاهی صحنه ها تکرار می شوند و باز صحنه هایی از فیلم که فراموش کرده بودم، به یادم می آیند. در زمان دانشجویی مرگ فروشنده آرتور میلر را خواندم و یادم مانده که پایان نامه یکی از بچه ها بود. فروشنده میلر آمده بود توی فیلم فرهادی و حالا ماجرای عجیبتری اتفاق افتاده بود.

درباره الی و جدایی و فروشنده، هر کدام آدم را به فکر می اندازد. چراها و اگر و اماها. مثل واقعیت زندگی که وقتی کاری را انجام می دهی یا اتفاقی می افتد یا دنبال مقصری یا هی با خودت اگر و اما داری. و این در هر سه فیلم وجود دارد. و هم چنین سوالهایی که در هر سه هستند و جواب واضحی برایشان نیست. باید حدس زد و تخیل کرد و دنبال جوابها در قسمتهای مختلف فیلم بود. 

خشونت علیه زنها تمامی ندارد. متلک شنیدن، نگاه های هرزه را تحمل کردن، لمس شدن توی تاکسی و خیابان و جاهای شلوغ، اسیدپاشی، قتل و تجاوز و ...

خشونتهایی که هر روز جاری هستند و بعضی هاشان گفته نمی شوند از ترس آبرو.

در این فیلم هر کس به نوعی فروشنده است. زنی که تنش را می فروشد. مردی که کنار خیابان دستفروشی می کند و همه به بهای ناچیزی فروشنده هستند. 

همه ما در حال فروختن عمرمان هستیم.در ازای چیزهای بی ارزش و پیش پاافتاده آن را می فروشیم و پیر می شویم و در آخر مثل فروشنده میلر چیزی برای زنده ماندن نداریم.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد