ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
براى سیاوشم که این روزها بدنیا آمده و بهترین خبرى بود در این روزهاى بى سامان قرنطینه.
سیاوشم از خیلى قبل منتظرت بودیم. از وقتى که پدر و مادرت با هم آشنا شدند ، نه از وقتى که من با مادرت آشنا شدم به بهانه قرض گرفتن دوربین عکاسی برای درس عکاسی یک . آن موقع دوربین دیجیتال داشتم اما آنالوگى که بتوانم عکس بگیرم و عکسهایم را چاپ کنم نداشتم و به طرز معجزه آسایى مامانت را دیدم و او که هنرستانی بود، دانشجوى پارچه و لباس بود مثل دوستى هزار ساله جلوى راهم سبز شد. و دوربین بهانه اى شد براى دوستیمان. بهترین عکسهاى دنیا را در دو ترم با دوربین مامانت گرفتم و بعد نوبت دیدن پدرت بود که او هم دانشگاه ما قبول شده بود. و بهانه پشت بهانه. در تاریک روشن کلاس سفالگرى دوستى و آشنایى ها جوانه زد. و از همان سال ٨٦ یا بعدتر یا قبلتر.
و خوشبختى من دیدن خوشبختى شماها بود وقتى دخترک یک سالش شد، در حیاط سبز با لباس سفیدت دلبرى مى کردى.
و حالا وجود تو برکت عشق این سالهاست.
عشق با آدم چه ها نمى کند!
عزیزدلم در این روزها که آمدى امید و شادى و عشق دوباره آوردى.
متبرک باد نام تو،
پسرکم
دستهایت را مى بوسم از راه دور.
دلم براى دیدنت قنج مى رود.