ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
امروز جمع و جور و جارو کشیدم. کارهای زیادی بر سرم ریخته شد که بسیار علاقمند به انجام دادنش هستم. کارهایی که تابستانم را منظمتر خواهد کرد.
هم گناه را دیدم.
و در ادامه سریال دیس ایر آس که واقعا این قسمتهایش خیلی دوست داشتنی است و قشنگ.
کمی کتاب خواندم.
کمی شب پر ستاره دوختم و به سال هشتاد و هشت فکر کردم.
به سال وحشتناکی که تمام تنم را ترس پر می کرد و می رفتم ساعت ده روی پشت بام به تو زنگ می زدم که ببینم خوبی. مرمر رفت و من یازده است که ندیدمش و اصلا باورم نمی شود که این همه سال از هم دور افتادیم.
روزها می گذرند و شاید بقیه را هم مدتهای طولانی نبینم. و ده سال بعد باورم نشود.
خرداد هشتاد و هشت بدترین خاطرات روزهای تهران بود. حالم خیلی بد بود و هیچ جور خوب نشد. فقط برای انجام پایان نامه کمی دلم قنج می رفت.
کاش باز بیست و دو ساله بودم و عاشقت می شدم.کاش می رفتم به هشتاد و دو و همه چیز را درست می کردم و از همانجا دستت را ول نمی کردم. از همانجا کنارت می ماندم تا ابد.
کاش می شد.