بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

نویسنده محبوبم

از امروز چهل ساله شدی؛ دلت غش و ضعف رفته بود برای صدای بچه ها که یکی یکی بهت تولدت را تبریک گفته بودند، نوشته بودی قشنگترین و خوشحالترین تولد عمرت بوده. همه برای صدایت که نقش های قصه را گفته بودی ، هلاک بودند. صدای قوبارغابه جان، خارپشت گیاه شناس، بچه خرگوشا، صدای لاک پشت ساعت ساز ... همه دلشان می خواست صورت ماهت را می دیدند که داری برای بچه ها قصه می گویی. و من که روزی چند بار هر کدام از قصه ها را دارم گوش می دهم ، دانه دانه کلمه های آشنایت را که سالهاست می شناسم با خودم تکرار میکنم و ریز ریز توی دلم می خندم. کی من آن سال که عاشقت بودم این همه خندیده بودم؟ کی فکرش را می کردم که سالها بعد در سال کرونا، با دخترکم به صدایت گوش بدهیم و از کلمه هایت لذت ببریم ، نویسنده محبوبم. توی مغازه سنجاب همه چیز فروش که آن همه وسایل خلاقانه بود و می دانم همه اش فکر خودت بوده، می دانم که اینها که تو بازنویسی کردی لغات خودت است ، کلمه هایی مخصوص به تو، تماما. من بال بال می زنم که این ها را با تمام وجودم لمسش کنم. دارم ذره ذره از وجودت کیف می کنم، همه جانت را ریخته ای در این قصه و صدا برای بچه ها. می دانم. تو عاشق بچه هایی. بالاخره سالها برای رشته مورد علاقه ت کار کردی. همان موقع که توی گوشم زمزمه کردی برو سراغ رشته ای که دوست داری، بهم کلاس کنکور استاد جعفری را پیشنهاد دادی، برایم انتخاب رشته کردی و نوشتی خواستن ، توانستن است. و وقتی خیالت راحت شد من رفتم دانشگاه رشته مورد علاقه ام. خودت مدرک مهندسی را گرفتی و رفتی دنبال ادبیات نمایشی و پایان نامه ت را به میرحسین در حصر تقدیم کردی و اولین اجرای رسمیت هم چه نمایشی بود. پر از برگهای پاییزی، پر از بوی نم باران . و من فقط گریه می کردم وقتی تک تک جملات بازیگران را می شنیدم. چون تو نوشته بودی و کنار هم ردیفشان کرده بودی. تو توی سالن بودی همان موقع. نمی دانم صدای گریه هایم را می شنیدی؟ آخرین بار همان موقع در تاریکی سالن نمایش شناختمت. دور بودی. بعد از ده سال یک ساعت در جایی نفس کشیدم که تو بودی. 


پرومته/طاعون.



حالا این روزها طاعون برگشته و پرومته می خواهد زنجیرها را باز کند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد