ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
چه روزهایی چه روزگارانی. چقدر حرف دارم و نمی توانم بزنم یا بنویسم. من بهش میگویم تراپیست اما او یک مربی معمولی نیست. بهم گفته روی کاغذ بنویسم و بعد همه را بسوزانم یا پاره کنم و در آب روان بریزم. شاید دیگر در هیچ جای این دنیای مجازی ننوشتم. شاید همه اینها بر من سنگینی می کند. هر کلمه ای که می نویسم بار معنایی دارد . بار سنگینی که بعد به خودم اضافه می شود و درد می شود و آوار می شود. اگر کلمه ای قشنگی باشد شادی می شود بر سرم. چطور می توانم بعد از سالها روی کاغذ بنویسم و داره کنم و بسوزانم. من سالهایی پیش هر چه نوشته داشتم نابود کرده ام. من چیزی بر کاغذ نمی نویسم. این عادت را از سرم انداخته ام. چطور می توانم ؟؟؟ باید دوباره شروع کنم.