ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
اشک از گوشه چشم چپم می خواهد بچکد.
صبح بیدار شدم تند تند وسایل قیمه را گذاشتم. حتی برنج خیس کردم که پلوی تازه بپزم. نمی دانم چرا با اینکه غذا توی یخچال داشتم اما دلم خواست قیمه بپزم. بوی قیمه پیچیده توی خانه. پنجرهها بازند. گاهی پاهایم یخ میکنند . خوشم می آید. از سرمای به این زودی پائیز خوشم می آید. صبح رفتیم مدرسه و یازده برگشتیم. من از حضوری شدن کلاسها خوشحال نخواهم شد چون همه برنامه ها و کلاسهایم بهم خواهد ریخت. امیدوارم حداقل امسال هم آنلاین تمام شود تا سال بعد فکری کنم.
دراز کشیده ام روی تخت. باید بروم پشت لب تاپ و برای جلسه ساعت چهار آماده شوم ولی حوصله ندارم. بعد هم جلسه کتابخوانی دارم. کافکا در کرانه را تا فصل بیست و دو گوش دادم.
بابا زنگ زده که امشب نمیایی؟ می گویم چه زودبرگشتی ! صبح مامان ویدیو کال کرده به همه و برایمان ماجرای سفرش را تعریف می کند . مرده ایم از خنده. با جزئیات و آب و تاب تمام. دلم برایش تنگ شده. فردا شب می بینمش.