ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
از صبح تا حالا ، الان دراز کشیده ام روی کاناپه آبی. با اینکه امروز تعطیل بودم اما آنقدر روی پا ایستادم که پاهایم درد گرفته. فکز می کنم امروز از روزهایی که می رفتم سرکار بیشتر خسته شدم. یک هفته بکوب رفتم سر کلاس و حساب میکنم می بینم هر روز تا هفت بیرون بودم تقریبا. حتی دیرتر هم به خانه رسیدم. هیچ جوری نمیتاونم کلاسهایم را کم کنم. همین امروز آنقدر در خانه داد و بیداد کردم که حد نداشت. و بعد از خوردن شام آرام گرفتم. دیگر برایم مهم نبود که بعد از یک هفته هنوز لباسهای شسته سفر سرجایشان نرفته، هنوز هیچ چیزی مرتب نیست. فقط رسیدم ظرفهای کثیف را بشورم و جابه جا کنم.
در این حین هزار تا کار کردم اما باز هنوز خانه بهم ریخته است. امیدوارم توی این دو روزی که هستم خانه ، خانه شود. با دخترک کیک پختیم، شان درست کردم، برای صبحانه فردا عدسی درست کردم .
وقتی خصلتهایی که در مورد خودت نوشته بودی را خواندم، دلم می خواست گریه کنم.