ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
می خواهم فردا بروم باغ موزه سینما فیلم قهرمان را ببینم. بعد از دوسال بروم سینما. تنهایی. تنهایی توی برگهای ریخته حیاط موزه سینما قدم بزنم. آخرین بار با ن رفته بودیم و فیلم دیدیم. پائیز بود. قبل از کرونا. بعد رفتیم کافه و چای و کیک خوردیم. نه تولد ن بود. شهریور بود. هنوز پائیز نشده بود. یکبار بعدش با ر رفتیم و فیلمی درباره کیارستمی را دیدیم. فیلمی درباره کیارستمی که ستاره اسکندری هم بود توی سینما. و بعدش دیگر نرفتم. دلم برای موزه سینما تنگ شده. دلم برای پوسترهای روی دیوارش. برای سینما که عشق من است هنوز. عشق شانزده سالگیم. و حتی عشق بازیگری که هنوز هم در کلاسهایم وقتی ادای مادربزرگ و بچه و بابا را در می آورم بعضی از خنده غش می کنند. بعضی وقتها خوب بازی می کنم. اما خوب یاد نگرفتم. خوب بلد نیستم ، بازی کنم. اگر بلد بودم این همه غصه نداشتم، این همه شکست روی هم تلنبار نمی شد. وقتی دیدم رفتی سینما خیلی خوشحال شدم. خیلی زیاد، حتما رفته بودی فرهنگ، از همه سینماهایی که قهرمان را دارند به تو نزدیکتر بوده. اما آزادی هم خوب است. سینمای کودکی من ، کنار شهرقصه که در آتش سوخت. چقدر آن خیابان پر از بچگی من و باباست که در صف می ایستادیم. چقدر نوجوانی و جوانی من در سینما معنا دارد. چقدر صف ایستادم . و حالا خبری از صف سینما نیست. چقدر سینما لعنتی است. داستان همه ماست. عشق های ما، دروغها و دردهای آدمها، آخ سینمای لعنتی که بیخودی من را به زندگی وصل می کند.
هر وقت چیزی رو داشتی و دلت براش بتپه اون عشقه : فیلم داره صبح میشه
باید ببینمش.