ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
وقتی به سفر رفته بودیم، گربه ای کوچک از پنجره کوچک دستشویی در شوفاژخانه وارد دستشویی شده بود و چون در آنجا بسته بوده، خودش را به در و دیوار دستشویی کوبانده بود. این را پدرم تعریف می کرد. هفته پیش رسیدم خانه ، یک هفته بود از سفر برگشته بودیم. یک کیسه دم در بود که بوی بدی می داد. دست بردم ببینم چیه ندیدم . از بوی بدش حالم داشت بهم می خورد.بعد که پرسیدم ماجرای گربه آش و لاش دوهفته مانده در دستشویی را تعریف کرد که با دستکش جنازه اش را جمع کرده.
دلم فشرده شد. چه لحظات دردناکی گربه کوچک گذرانده.
و من هنوز از مرگ می ترسم. از لحظه ای که می دانم نفسم دیگر برنخواهد گشت.
نرگسها را آوردم بالا کنار تختم و بویش حالا تمام نفسم را پر کرده. عاشق نرگس می شوم . هزار باره. چه زود فصلش رسید و چه خوش رسید.
یادم افتاد وقتی دبیرستانی بودم و یک دسته با اتوبوس می رفتیم سوریه و داییم نامزد کرده بود با زنداییم نرگس، تمام شعرهای حافظ که تویش نرگس داشت را برایش می خواندم. پیدا کردم و توی دفتر نوشته بودم.