بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

نرگس مستم می کنم

وقتی به سفر رفته بودیم، گربه ای کوچک از پنجره کوچک دستشویی در شوفاژخانه وارد دستشویی شده بود و چون در آنجا بسته بوده، خودش را به در و دیوار دستشویی کوبانده بود. این را پدرم تعریف می کرد. هفته پیش رسیدم خانه ، یک هفته بود از سفر برگشته بودیم. یک کیسه دم در بود که بوی بدی می داد. دست بردم ببینم چیه ندیدم . از بوی بدش حالم داشت بهم می خورد.بعد که پرسیدم ماجرای گربه آش و لاش دوهفته مانده در دستشویی را تعریف کرد که با دستکش جنازه اش را جمع کرده.

دلم فشرده شد. چه لحظات دردناکی گربه کوچک گذرانده. 

و من هنوز از مرگ می ترسم. از لحظه ای که می دانم نفسم دیگر برنخواهد گشت.


نرگسها را آوردم بالا کنار تختم و بویش حالا تمام نفسم را پر کرده. عاشق نرگس می شوم . هزار باره. چه زود فصلش رسید و چه خوش رسید.


یادم افتاد وقتی دبیرستانی بودم و یک دسته با اتوبوس می رفتیم سوریه و داییم نامزد کرده بود با زنداییم نرگس، تمام شعرهای حافظ که تویش نرگس داشت را برایش می خواندم. پیدا کردم و توی دفتر نوشته بودم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد