بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

شب زده

خستگی و خواب هر شب می خواهد من را ببرد. تا قبل از اینگه چشمهایم بسته شود ، فکر می کنم امروز چه چیز قابل نوشتن و جالبی برایم داشته. صحبت کردن با همکلاسی داستان نویسیم خوب بود که وقتی فهمیدم دیگر نمی آید حالم گرفته شد. بهش گفتم و او هم حالم را پرسید و درباره کتاب و نوشتن و فیلم حرف زدیم و قرار شد نوشته هایم را بخواند. 

وقتی به خانه برمی گشتم و توی ترافیک قیطریه تا خانه پایم درد گرفته بود از بس کلاج گرفتم، خیلی دلم برایت تنگ شد. دلم می خواست می شد با تو حرف زد.

جوری عجیب خونریزی دارم که نگران شده ام اما سعی می کنم که به روی خودم نیاورم. شاید الکی استرس دارم. این یک عادت ماهانه ساده است و لاغیر.

نمی دانم چرا اما دارم به صدایت گوش می دهم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد