ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دیشب تا صبح خوابهای درهم و برهم زیادی دیدم.،از آدمهای مختلف. چیز پر رنگی که به یادم مانده، شره کردن خون بود. با گذاشتن پدهای زیاد اما هنوز خون بود که ازم می ریخت. مثل زخمی عمیق که خونش بند نمی آید. و در خواب انگار عادی باشد. چیزی عادی همراه با ترس. چرا این خون بند نمی آید؟ دستهایم خونی شده بود. پاهایم و همه لباسهایم.